فهمیده ام که هیچ چیز آسان به دست نمی آید و مهم تر از آن مسیر میانبری برای رسیدن وجود ندارد و اگر هم داشته باشد، در نهایت به پوچی منجر می شود چرا که احساس رضایت از خود را به دنبال نخواهد داشت. کسی را می شناسم که حالا با دانستن اینکه دو هفته بعد کنکور دارد، منظم درس می خواند و از اتاقش بیرون نمی رود و می توانم خودم را مثال بزنم که قصد داشتم یک ویرانی درسی عظیم که در طول سه سال ایجاد شده بود را در دو هفته (و شاید کمتر) درست کنم؛ اما نه تنها درست نشد، بلکه اتفاقات دیگری در خانواده افتاد که به اضطراب و مشکلات پیشین اضافه شد و من با نمره های افتضاح این ترم را تمام کردم و مشروط میشوم. حالا حتی برای تعطیلات هم عذاب وجدان دارم و حتی حس می کنم ضعف اعصاب گرفته ام و قکر می کنم برای درست شدن و ساختن خیلی دیر شده است. با خودم  می گویم: اگر راست می گویی، پس جرا در روزهای امتحان کار نمی کردی و درس نمی خواندی؟ با بی رحمی به خودم حمله می کنم با اینکه می دانم هیچکس نمی توانست در آن شررایط بهتر عمل کند. این روزها قرار بود روزهای جوانی من باشد که با غصه و اضطراب و درد سپری می شوند. از گذر زمان می ترسم و به تولدی که دیگر منتظرش نیستم، بسیار نزدیکم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها